آینه

به وبلاگ من خوش آمدید

اشک قلم

اشک قلم اشک قلم به وسعت دفترنمی رسد وای ازحقیقتی،که به باورنمی رسد بیچاره عاشقیست که معشوق را ندید چون جان رفته ای که به پیکرنمی رسد ای دل توشِکوه نزد چه کس می بری زجور وقتی به شاه ، دست قلندرنمی رسد دایه هرآنچه قدر،به ما مهربان شود هرگز به مهربانی مادرنمی رسد جانا اگرکبوترچاهی،عقاب شو زیرا کسی به داد کبوترنمی رسد ما شمع کورسوی وتویی آفتاب حُسن شبگریه های شمع به اخترنمی رسد زمزم چه خوب کُنج حرم شاد مانه است اماغم فرات به آخرنمی رسد باخون دل به لاله نوشتم
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:23 توسط نویسنده |