آینه

به وبلاگ من خوش آمدید

زورق شکسته

زورق شکسته شکست بال وپرم را،زمانه باجرأت فکند پیکری آزرده را دراین غربت همیشه نوکرِبی مزد ناخدا بودم رفیق خوش سفرموج پربلا بودم به پیش پای رفاقت خمید قامت من گذشت فصل جوانی دراین رفاقت من گذشت عمرعزیزم همیشه درتب وتاب چکید نقش هزار،آرزوی من درآب اگرچه برتن من زخم تیشه انبوه است.... به پاره پاره قلبم نشان اندوه است..... اگرچه شعربهارم به رنگ پاییزاست ..... خزان عمرمرا،قصه ای غم انگیزاست ..... اگرچه نیست مرا درزمانه همدوشی ....
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:23 توسط نویسنده |